" مُردن؛ فقط که رحلت جان نیست، جانِ من،
زندان؛ فقط که اسم مکان نیست، جانِ من؛
دلمردگی هوای پر از مرگ لحظهها،
مرگی که زنده است و عیان نیست، جانِ من؛
زندان همین که حبس اتاقت شوی و بس،
در خلوتی که سِیرِ زمان نیست، جانِ من؛
من را ببین؛ سراسر روحی که رِخوَت است،
در این جهان، که جانِ جهان، نیست جانِ من ...
باید به جنگِ عادتِ تنهاییام رَوَم
امّا چگونه؟ قدرتِ آن نیست، جانِ من؛
من خستهام، به خواب عمیقی نیاز هست،
دیگر، امید و تاب و توان نیست، جانِ من؛
«زین همرهان سُست عناصر دلم گرفت»*،
جایی که عشق، قسمتمان نیست، جانِ من..."
برچسب : نویسنده : amohsenbayatc بازدید : 168